فداکاری

             " به نام خداوند مهربان "

 

 

                         " فداکاری"

 

 

در روزگاری که هنوز بانک خون تشکیل نشده بود ، دختر کوچکی بیمار شد و به طور اضطراری به خون نیاز پیدا کرد .

پزشک معالج آن دختر به برادر دوازده ساله ی او گفت که اگر خون بدهد ممکن است بتواند جان خواهرش را نجات دهد.

پسرک لحظه ای تردید کرد ، چشمانش لبریز اشک شد و سپس تصمیم خود را گرفت : " بله ، دکتر من آماده ام ."

وقتی که انتقال خون صورت گرفت ، پسر بچه از دکتر پرسید :

" به من بگویید که کی می میرم ؟ "

فقط آن زمان بود که دکتر متوجه شد ، چرا پسرک پس از شنیدن پیشنهاد او لحظه ای تردید کرده است .

برای آن پسر بچه فقط آن یک لحظه کافی بود که تصمیم بگیرد جان خود را فدای خواهرش کند.

کسی که در فدا کردن خود برای دیگری تردید نمی کند همان کسی است که بی گمان قدم هایش او را به پیش ، به سوی آینده ای روشن و به سوی خدا رهنمون می شوند ...