شرمسارم ...

"به نام خداوند بزرگ"

 

 

 

 

نمی دانم از کجا شروع کنم !...

اصلا نمی دانم چقدر می توانم از او بگویم! ...

آیا می توانم  خودم را خالی کنم از حرف هایی که یک عمراست در گلویم گیر کرده؟ ...

حرفایی که فقط و فقط توانستم قسمت هایی ازآن رابه خود او بگویم ...

تازه... بقیه ی آنها را که نتوانستم به زبان بیاورم  به خوداو سپردم ... آخر او از حرفای ناگفته ام نیز باخبراست ...

 

خدایا ...

 

نمی دانم به چه صورتی این همه مهرت را در مورد خودم جبران کنم ! ...

همیشه در مقابل بزرگی تو شرمنده ام ...

آنقدر شرمنده که فقط با حس کردن بزرگی بی نهایتت تمام وجودم را می خواهم در برت فدا کنم ...

تا مطمئن شوی که چقدر از این بابت خوشحالم که چون " تویی "همیشه در کنارم می ماند ...

 

خدایا ...

 

من در طول زندگیم حتی لحظه ای نبودنت را حس نکردم ...

همیشه خودم را در زیر سایه ی پر از لطافتت احساس کردم ...

ولی هیچ گاه نتوانستم  جبران کنم ...

 

خدایا ...

 

من ، واقعا با چه کاری می تونم این همه بزرگی تورا پاسخ بگویم ؟ ...

خودت می دانی من همیشه در مقابل تو ........شرمسارم ...........

آنقدر شرمسار که نمی توانم سرم را بالا بگیرم و حتی با چشمان خیسم ازتو تشکر کنم ...

چون می دانم که این تشکر نمی تواند حتی درصد کمی از مهرت را جبران کند ...

 

خدایا ...

 

تو بگو ...

تو ... تنهای تنها ... در گوش من بگو .... که من چه کار باید بکنم .....تا حداقل از این عذاب راحت شوم....

عذاب نتوانستن پاسخ گویی به بزرگی تو! ...

می دانم اکنون نیز با بزرگیت به من جواب می دهی ....

و من را همیشه در کنارت  بیش از پیش شرمنده می کنی ...

می دانم ...

 

خداوندا ...

 

از من بپذیر سری را که در مقابلت در سجده  فرو می برم ...

از من بپذیر کمری را که در مقابلت خم می کنم ...

 

دستان نیازم را که همیشه به درگاه تو بالا رفته می بینی ؟.......

همیشه منتظر پاسخ از توست ...

چه بی حیا !....

خودم خجالت می کشم ...

ولی می دانی که جز تو هیچ کس پاسخ گوی این همه احتیاجی که در وجود من موج می زند نیست ...

پس من همیشه و همیشه به تو پناه می آورم ...

ولی باز هم می گویم  ...

فریاد می زنم ...

 

که من همیشه در مقابل تو ...

 

 

شرمسارم ...

  

نظرات 15 + ارسال نظر
رضوان یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:13 ق.ظ

سلام مثل اینکه اول شدم .جون مینا نگین نه .خیلی قشنگ بود .البته از قشنگ اونورتر .چی میشه ؟ توپ فکر کنم

سلام رضوان جان ...
بله ... درسته ... دیدی که اول شدی ...
فکر کنم زمانی که داشتی اینو می نوشتی جون مینا فقط دم دست بود ...
طفلی !!!!

ممنون عزیزم ...
نظر لطفته ...
خوشحالم می کنی که به منم سر می زنی ...
شاد باشی ...

بهاره یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:34 ب.ظ

سلام اتنای مهربونم خیلی زیبا و لطیف مینویسی من با خوندنش آروم شدم . همیشه موفق باشی.

سلام بهاره ی نازنینم ...
خواهش می کنم ... خیلی ممنون از لطفت ...
از ته قلبم آرزو می کنم که همه مون به آرامش برسیم ...
تو هم موفق باشی بهاره جونم ...

یا حق ...

مینا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:30 ق.ظ

سلام آتنای دوست داشتنی من...

دلم برات اندازه ی فنچ های خشگل ایوون های اینجا شده...

مطلبت خیلی خشگل بود...
خیلی بزرگی خدا زیباست...

اینجا قشنگ تر معلومه...

به یادت هستم... به یاد شیوا هم... و ...|! حالا...چشمک|!!!!

راستی اگه غلط املایی داشتم ببخشید..آخه چت فینگلیشی...و کامنت فارسی...یه کم آدم قاطی می کنه خب...|!

دیگه خودت الان شاهدی دیگه...

شادزی...

سلام مینای گلم ...

اینقدر فنچ فنچ کردی .... تا دو شب پیش خواب فنچ های ایوونای اونجارو دیدم ...

حالا برات تعریف می کنم ...

مرسی ...
بزرگی خدا به جز زیباییش برای من که خیلی عجیبه ...
بی نهایته ...

ممنون که اونجا به یاد همه مون هستی ...

چقدر خوشحال شدم که باهات چت کردم ...
دلم تنگ شده بود خب !

ممنون که از اونجا هم همچنان حضور داری ...

مینا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:47 ق.ظ

فکر کردی تو که رفتی منم رفتم...|!

نه...اشتباه نکن...من بعد از چند روز اومدم نت...دلم تنگ شده خب...

آتنا جونم...خیلی مطلب قشنگی نوشتیا...
به خدا لبخند زدی؟

آتنا...بی خیال...جدا بی خیال...

به خدا...خود خدا هم دوست نداره تو این طوری خودتو اذیت کنی...

اصلا درست نیست...آخه راهش این نیست...

می دونم خودت می دونی...

اما بعضی چیزا هستن که همیشه باید یادآوری بشن...
یکیش رحمت خداست که ما همیشه در بدترین شرایط به جای اینکه بیشتر بهش تکیه کنیم بیشتر ازش نا امید می شیم...


مواظب خودت و دل قشنگت باش...
به شیوا هم سلام برسون...بگ. به حرف من گوش دادی به قولم عمل می کنم...

شادزی...

می بینم که من رفتم ولی تو هنوز هستی !

به خدا لبخند زدم ....آره ..... مثل همون شب که خودت بهم گفتی ...
یادته ؟......

مینا ...... من حقیقتا اگه از هر چیزی نا امید بشم از بزرگی خدا محاله ...

واسه همینه که شرمسارم ....

مرسی عزیزم .....

تو هم مواظب خودت باش .......
شاد باشی .....

مینا دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ

راستی آتنا...

اون که گفتم آب از سرت گذشته شوخی بود بابا..
جدی نگیر...
برو یه بار دیگه به تاریخ و ساعتش نگاه کن...بعد یادت میاد که من در چه شرایطی بودم... اون موقع در حالت عادی نبودم...

من بچه ی خوبیما...
چشمک...!!!

شادزی تنفس...

جانم مینا ...

می دونم شوخی کردی .....
ولی حواستو جمع کن .......
دیگه فکر کنم یواش یواش شک ها یقین تبدیل شه .......
مثل ماجراهای خودت ...

چشمک !!!

شاد باشی مینای خوبم ...

شیما دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.ro0zidigarr.blogfa.com


خدایا....!

تو تارو پود وجود مرا ، با غم و درد سرشتی ، تو مرا به آتش عشق سوختی ، در کوره غم گداختی ، در طوفان حوادث ساختی و پرداختی ، در دریای مصیبت و بلال غرق کردی ؛ در کویر فقر و حرمان و تنهایی سوزاندی.

سلام آتنای عزیز !زیبا بود!موفق باشی گلم!

سلام شیما جان ...

ممنون که به اینجا اومدی ...
خوشحالم کردی ...
قشنگ نوشتی .....
ممنون .....
فقط چرا همه اش داری می نالی؟....

مثل من باش ......
همیشه دم درگاه خدا وایستادم ....
پررو پررو ........ازش کلی چیز می خوام ......
خدا بزرگه .......
اگه بهمون سختی می ده حتما بیشتر از دیگران دوستمون داره .....
دوست داره مارو پیش خودش بیشتر ببینه .......

شاد باشی دوست من ...

سیما دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:29 ب.ظ http://dokhtarbahall.blogfa.com

سلام عزیزم
در اولین نگاه فهمیدم وبلاگ زیباترین است شاید وبلاگ من به زیبایی وبلاگ شما نباشد ولی یه سری بزنید.

سلام سیمای عزیز ...
ممنون که به اینجا اومدی ...
بهت سر زدم ......
وبلاگ خودت هم زیباست .....
تو لطف داری ...
شاد باشی .....

م.مقیمیان دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:35 ب.ظ http://www.hobot11.blogfa.coom

همنفسی! سر بزن به ما

سلام دوست من ...
سر زدم بهتون ......
شما هم مارو تنها نذارین .......
شاد باشید .....

فامیل دوشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ب.ظ

مطلبت رامن وطاهره خاله خواندیم وخیلی لذت بردیم وهردوازخداتوفیق روزافزون خواستاریم ........راستی سی دی راتهیه کردم

سلام ...
خوشحالم که بازم اومدی ...
تازه بیشتر که همراه هم داشتی ...
از اینجا به همه ی عمه های گلم سلام برسون ...
مخصوصا عمه طاهره ی خوبم که وقت گذاشت و مطلب منو خوند ...

سلام عمه !!!!!

من هم از خدا شادی و سلامتی رو خواستارم ...

از بابت سی دی هم خیلی خیلی ممنون ...

شاد باشی ...

دری سه‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ق.ظ

قشنگ بود عزیزم
جدی هممون شرمندشیم..........................
موفق باشی خانومی

سلام دری خوبم ...

باز هم با اومدنت درون دلم جشنی به پا کردی ......

ممنون عزیزم ...

شاد باشی ...

احسان . . . پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:17 ب.ظ http://ehsan.mihanblog.com

یا حق

من در دشت توام یا رب من گم شده ام یا رب
دستم تو بگیر اینک راهم را تو بگو یا رب
هم گمشده دارم من ، هم گم شده ام یا رب
در دشت تو سرگردان ، حیران شده ام یا رب ...
.
.
.
یا رب ... تو می دانی که قدر فاصله افتاده میان من و تو . . .
و من " شرمسارم " که از تویی به این نزدیکی ، اینقدر دور شده ام ...
دستم را به مهرت بگیر ... تا از این منجلاب دوری بیش از این نمانم . . .

.
.
.
یاعلی . . .

با نام او که حق است ...

و من شرمسارم که از تویی به این نزدیکی اینقدر دور شده ام ...
و من شرمسارم که توانی برای پاسخ گویی به بزرگیت ندارم ...
و باز هم می ایم و از تو ... فقط تو ... می خواهم ...
و تویی که همیشه و همیشه با بزرگی بی نهاییت مرا در آغوش کشیدی ...

خداوندا...
نگهم دار ...در آغوشت ... تا عطر خوش بوی تکیه دادن بر تورا همیشه بر تن زنم ... تا همیشه با رایحه ی تو زندگی کنم ...
خداوندا ... نگهم دار ...
تا قیامت ...

ممنون دوست همیشه خوب من ...

یا علی ...

رضوان دوشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:17 ق.ظ

نه عزیزم این حرفا چی دم دست یعنی چی اصلن؟؟ جونی عزیز تر از مینا نبود که بگم .فکر میکردم برات گفته .تازه ادم همیشه جون عزیز ترا رو قسم میخوره دیگه!منم خوشحالم که منو پذیرفتی عزیزم .

شوخی کردم رضوان جون ...
آره ... حق با توئه ...
جونی که عزیزه بهش قسم می خورن ...
رضوان جان خیلی خوشحالم می کنی که به اینجا سر می زنی ...
موفق و سربلند باشی ...

مصطفی (مسافر وب) سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام ........................
بابا این کامنت های مارو هم بذار دیگه تا بقیه استفاده کنند

زمان به من آموخت: که دست دادن معنی رفاقت نیست،بوسیدن سر قول ماندن نیست و عشق ورزیدن ضمانت تنها ماندن نیست(چشمک) (یه خرمن گل)

سهراب گفت چشمهارا باید شست! شستم ولی....گفتی جور دیگر باید دید !دیدم ولی.....گفتی زیر باران باید رفت! رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را و نه نگاه دیگرم را، هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خدید و گفت:
دیوانه ی باران ندیده


خلاصه بگم ای دوست خراب منه آلوده مشو


سلام ...
گذاشتم دیگه ...
دیدی!!!

مرسی که اومدی و جمله های قشنگی رو برامون نوشتی ...
شاد باشی ...

مصطفی (مسافر وب) سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ق.ظ

یکی از بهترین ها می گوید: اگر کسی واقعاً یکی را دوست داشته باشد، بیشتر از اینکه بهت بگه دوست دارم میگه مواظب خودت باش، پس مواظب خودت باش
.
.
.
سهراب : گفتی چشمها را باید شست ! شستم ولی..... گفتی جور دیگر باید دید! دیدم ولی..... گفتی زبر باران باید رفت رفتم ولی او نه چشم های خیس و شسته ام را نه نگاه دیگرم را هیچکدام را ندید فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت : دیوانه ی باران ندیده
.
.
.
بوسه تنها تصادفی است که پلیس راه ندارد. دریای غم تنها دریایی است که ساحل ندارد. قلب تنها چیزی است که شکستنش صدا ندارد. عاشقی تنها دردی است که درمان ندارد
.
.
.
what is this? it is ye chize noktiz saresh gerdo kami tiz moohash fer fero viz viz abesh garmo kami liz behesh dast nazani jiz oon chiye haaaaa??

.
.
.
عشق را رنگ آبی زدم، دوست داشتن را قرمز، نامردی را سیاه، دروغ را سفید، ولی نمی دانم چرا به تو که می رسم نمی دانم مهربانی چه رنگی است
.
.
.
اصفهانیه سربازی میره وقتی برمیگرده بابا و داداشش رو میبینه که با کلی ریش جلوی در هستند میزنه زیر گریه ومیگه من طاقت دارم بگین چی شده باباش میگه کره خر چرا ریش تراشوبا خودت برده بودی
.
.
.
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد ! همه اندیشه ام اندیشه ی فردا است ، وجودم از تمنای تو سرشار است ، زمان - در بستر شب - خواب وبیدار است ، هوا آرام ، شب خاموش ، راه آسمانها باز ... خیالم چون کبوترهای وحشی می کنند پرواز ... رود آنجا که می بافند کولی هاب جادو ، گیسوی شب را ؛ همان جاها ، که شب ها در رواق کهکشان ها عود میسوزند ؛ همان جاها ، که اخترها ، به بام قصرها ، مشعل می افروزند ؛ همان جاها ، که رهبانان معبدهای ظلمت نیل می سایند ؛ همان جاها ، که پشت پرده شب ،
.
.
.
سلام،میدونی رفیق؟ اگه حماقت وجود نداشت دانایی هم معنی نداشت. اگه زشتی نبود زیبایی هم بی معنی بود. میبینی؟ دنیا به تو هم نیاز داره
.
.
.
هر 3 ثانیه یکی تو دنیا میمیره بشمار1 2 3 همین الان یکی مرد یادت باشه یکی از این 3 ثانیه ها نوبت من و تو
.
.
.
.........

سلام آقا مصطفی ...
ممنون که بهم سر می زنی ...
همه ی جمله ها به کنار این اخریش به کنار ...
واقعا قشنگ بود ...
مرسی ...
یا حق ...

حامد سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:58 ب.ظ http://qasedack.blogfa.com

سوختم باران بزن شایدتوخاموشم کنی/ شاید امشب سوزش این زخم ها را کم کنی
آه باران من سراپای وجودم آتش است / پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی
سلام
خیلی زیباست
وقت کردی به منم یه سر بزن وبلاگمو تازه ساختم با موضوع عاشقانه
سرفراز باشی

سلام به آقا حامد ...
ممنون که به اینجا اومدین و خوشحالم کردین ...
و مرسی از بیت های قشنگتون ...
ممنون از لطفتون ...
شما هم پیروز باشید ...
یا حق ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد