باران ...

           " به نام خداوند مهربان "  

 

 

 "رنگ رخساره خبر می دهد از راز نهانم"

 

 

سخن عشق تو بی آنکه برآید به زبانم

رنگ رخساره خبر می دهد از راز نهانم

گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم

باز گویم که عیان است ، چه حاجت به بیانم

هیچم از دنیی و عقبی نبود گوشه ی خاطر

که به دیدار تو شغل است و فراغ از دو جهانم

گر چنان است که روی من مسکین گدا را

به در غیب ببینی ، ز در خویش برانم

من در اندیشه ی آنم که روان بر تو فشانم

نه در اندیشه که خود را ز کمندت برهانم

گر تو شیرین زمانی نظری نیز به من کن

که به دیوانگی از عشق تو فرهاد زمانم

نه مرا طاقا غربت ، نه تو را خاطر قربت

دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم

من همان روز بگفتم که طریق تو گرفتم

که به جانان نرسم تا نرسد کار به جانم

دُرم از دیده چکان است و به یاد لب لعلت

نگهی باز به من کن که بسی دُر بچکانم

سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم

که به پایان رسدم عمرو به پایان نرسانم

 

 

 

"سعدی"

حکایت موسی ( ع )

                "به نام خالق هستی"

 

 

                        " درخواست حضرت موسی ( ع )"

 

 

 

حضرت موسی (ع) عرض کرد : خداوندا می خواهم آن مخلوق را که خود را برای یاد تو خالص کرده باشد و در طاعتت بی آلایش باشد ببینم .

خطاب رسید : ای موسی برو در کنار فلان دریا تا به تو نشان بدهم آنکه را می خواهی .

حضرت رفت تا رسید به کنار دریا .

دید درختی در کنار دریاست و مرغی بر شاخه ای از آن درخت که کج شده به طرف دریا نشسته است و مشغول به ذکر خداست .

موسی از حال آن مرغ سوال کرد .

در جواب گفت : از وقتی که خدا مرا خلق کرده است در این شاخه ی درخت مشغول عبادت و ذکر او هستم و از هر ذکر من هزار ذکر منشعب می شود .

غذای من لذت ذکر خداست .

حضرت موسی سوال کرد : آیا از آنچه در دنیا یافت می شود آرزو داری ؟

عرض کرد : آری ، آرزویم این است که یک قطره از آب این دریا را باشامم .

حضرت موسی تعجب کرد و گفت : ای مرغ میان منقار تو و آب دریا چندان فاصله ای نیست ، چرا منقار را به آب نمی رسانی ؟

عرض کرد : می ترسم لذت آن آب مرا از لذت یاد خدایم باز دارد .

پس موسی از روی تعجب دو دست خود را بر سر زد .

 

 

نامه ای تقدیم به تو ...

          "به نام خالق زیبای هستی"

 

 

خواستم همین جوری برات بنویسم ...

ولی گفتم شاید نامه مدلش قشنگ تر باشه ...

نامه ای عمومی ولی مخصوص تو ...

 

پس این نامه تقدیم به تو ...

 

*******                 

                                       "یا ودود"

 

 

سلام مینای خوب من ...

 

خودت خوب می دونی که برای چی دارم برات می نویسم ...

 

نمی دونم باید از کجا شروع کنم ...

 

از چی بنویسم ...

 

از چه لحظه ای ...

 

یا چه مکانی ...

 

از هر چی بخوام بنویسم مملو از حس قشنگ دوستی می شم ...

 

دوستی ای که بی مقدمه و خیلی معمولی به یه دوستی ناب تبدیل شد ...

 

دوستی ای که دو مسافر رو به قول خودت سوار تکشاخ کرد و به اوج آسمان ها برد ...

 

 

دوستی ای در اعماق اون ... جای بهترین نواها نهفته است ...

 

خوب می فهمی منظورم چیه... آل یاسین ...

 

دوستی ای که لحظه به لحظه ی اون از صدای دل نشین نوک قلم بر روی کاغذ پر شده ...

 

دوستی ای که با قدم زدن و رسیدن به اون بالا خوش رنگ تر شده ...

 

دوستی ای که با آهنگ صدامون به یک لحن و آهنگ تبدیل شد ...

 

چه دوستی خاصی ...

 

 

حالا هم تولد ته ...

 

و همه چی بیش از پیش برامون شیرین تر می شه ...

 

باز هم روز تولد و اون حرف همیشگی من ...

 

روز تولد و روز رسیدن به سحابی ها  ...

 

سحابی هایی که اسمشون رو که می برم یاد تو می افتم ...

 

وروز ۱۱/۸/۸۶... روز تو و روز نزدیک تر شدن تو به سحابی های دوست داشتنی خودته ...

 

مینای گلم ...

 

تولدت مبارک ...

 

امیدوارم همیشه شاد و سلامت ببینمت ...

 

همیشه ی همیشه ...

 

مواظب خودت باش ...

 

دوست تو ... آتنا ...

 

...

 

*******