مناجات . . .

             "به نام خداوند بزرگ"

 

 

الهی ... دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به

 

 بهشت رهنمون کند.

 

الهی ... نفسی ده که حلقه ی بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر

 

حکمت تو نوش کند.

 

الهی ... دانایی ده که در راه نیفتم و بینایی ده که در چاه نیفتم .

 

الهی ... در سر آب دارم ، در دل آتش ، در باطن ناز دارم ، در دریایی

 

نشستم که آن را کران نیست ، به جان من دردیست که آن را درمان نیست

 

، دیده ی من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست .

 

الهی ... ای کریمی که بخشنده ی عطایی و ای حکیمی که پوشنده ی

 

خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که

 

 راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی ، به ذات لایزال خود و به

 

صفات با کمال خود و به عزت و جلال خود و به عظمت جمال خود ،

 

که جان مارا صفای خود ده ، دل مارا هوای خود ده ، چشم ما را ضیای

 

 خود ده و مارا آن ده که آن به .

الهی ...

" به نام خداوند مهربان "

 

 

الهی ...

 

چه بی مضایغه می بخشی ...

 

و من چه حسابگرانه به تسبیح تو مشغولم ...

 

.

.

.

 

تنها آهی از من ...

 

و ...

 

نگاهی از تو ...

 

کفایت می کند ...

 

سکوت ...

    " به نام تو ، ای خالق بی همتای من "

 

 

 

چند وقتی بود که دلم هوای پیمودن راه تورا می کرد ...

 

ولی افسوس ... که هر چه خودم را در آن مسیر انداختم ... نتیجه ای ندیدم ...

 

ولی می دانی که دست بردار نیستم ...

 

آن قدر در آن چهارراه ایستادم تا دستم را بگیری و من را در بهترینشان که تو درآن حضور داری راهنمایی کنی ... تا آرام بشوم ...

 

خودت خوب می دانی که آرامش دل من فقط و فقط در دست توست ...

 

چقدر دل نگران بودم ...

 

از اینکه مدت مدیدی است  که ایستاده ام و در حال نگاه کردن به اطرافم ... ولی خودم را آزاد و رها نمی بینم ...

 

ولی تو ... ای خدای بزرگ من ...

 

چه زود من را با همه ی بدی هایم پذیرفتی !

 

چه زود من را در آغوش خودت گرفتی !

 

چه خوش بو هستی !

 

خدای من ...

 

وقتی این بار دست در دست تو ... روحم را در تو حس کردم ...

 

چقدر حس دلنشینی بود ، سر سجاده ی عشق برای تو تعظیم کردن ...

 

حتی وقتی در مقابل تو ... در آن محفل خودمانی ... بی شرمانه دراز کشیدم ...

 

با چادر نمازم ... در کنار آن مُهر نورانی ... و آن سجاده ی خوش عطر ...

 

چه حس نزدیکی بین من و تو بود !

 

چقدر محکم می فشاریم !

 

حقا که حقی !

 

حقا که باز هم شرمنده ام کردی !

 

زمانی که این طور می پذیریم ... زمانی که خودم را در کنارت حس می کنم ...

 

زمانی که در سکوتم ، سکوتت را با تمام وجودم لمس می کنم ...

 

می خواهم خودم را در بغلت بیاندازم . ببوسمت و اشک بریزم و بگویم ...

 

چقدر تو بزرگی ... ای بی همتای من !

 

 

 

 " بزرگیت را شکر "