فداکاری

             " به نام خداوند مهربان "

 

 

                         " فداکاری"

 

 

در روزگاری که هنوز بانک خون تشکیل نشده بود ، دختر کوچکی بیمار شد و به طور اضطراری به خون نیاز پیدا کرد .

پزشک معالج آن دختر به برادر دوازده ساله ی او گفت که اگر خون بدهد ممکن است بتواند جان خواهرش را نجات دهد.

پسرک لحظه ای تردید کرد ، چشمانش لبریز اشک شد و سپس تصمیم خود را گرفت : " بله ، دکتر من آماده ام ."

وقتی که انتقال خون صورت گرفت ، پسر بچه از دکتر پرسید :

" به من بگویید که کی می میرم ؟ "

فقط آن زمان بود که دکتر متوجه شد ، چرا پسرک پس از شنیدن پیشنهاد او لحظه ای تردید کرده است .

برای آن پسر بچه فقط آن یک لحظه کافی بود که تصمیم بگیرد جان خود را فدای خواهرش کند.

کسی که در فدا کردن خود برای دیگری تردید نمی کند همان کسی است که بی گمان قدم هایش او را به پیش ، به سوی آینده ای روشن و به سوی خدا رهنمون می شوند ...  

 

نظرات 7 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:30 ب.ظ

سلام آتنای من...

می دونی؟!

نمی دونم چی بگم...آهان...

* از خودت بگذر...تا زودتر به خودت برسی...* خوب بود؟!

میشه دیگه...

شادزی آتنای من...

سلام مینا جان ...

عالی بود ...

کاملا متناسب بود ...

ممنون از تو ...

شاد باشی ...

مینا چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ب.ظ

آتنای من...

(این جواب جوابی که گفتی استش ! )

اگر ما هم بچه های خوبی بشیم ، می تونیم هر کدوم مون بشیم یه منصور و بگیم * انا الحق*!

چون ما فقط اومدیم به جایی برسیم که این یه جمله رو بگیم و بریم...

هیچ کار دیگه ای نداریم اینجا...

شادزی آتنای من...

درسته مینای خوبم ...

ما همه جزیی از اون بزرگ هستیم ...

خدا خیلی برای ما ارزش قائل شده ...

ای کاش ما قدر این ارزش ها رو می دونستیم ...

هنگامه پنج‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:02 ق.ظ http://number1toit.blogfa.com

سلام آتنا جونم
خیلی قشنگ بود
یه لحظه اشک تو چشمم جمع شد
نمی دونم اگه من خدای نکرده جای اون پسر بودم واقعا همین کارو می کردم؟
نمی دونم!

سلام هنگامه جان ...

ممنون ... خواهش می کنم ...

وای وقتی منم خوندم همین جوری شدم ...

ولی حقیقتا اون پسر کار فوق العاده ای کرد !!!

ممنون که میای هنگامه جان ...

خوشحالم می کنی ...

ژولیت جمعه 6 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ http://princesses-parand.blogsky.com

سلام به همه ی دوستان...

پرنسس ها آپ شد...

خوشحال میشیم تشریف بیارید...

شادزی...

سلام سلام سلام ...

ممنون از اطلاع رسانی ...

شاد باشی ...

بهاره یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 03:57 ب.ظ

سلام اتنای مهربونم مطلب جالبی بود. از خود گذشتن قشنگه ولی خیلی سخته. من بعضی وقتا که از خودم میگذرم بعدش یه کوچولو ممکنه پشیمون بشم ولی با خودم کنار میام. برای از خود گذشتن باید روح بزرگی داشته باشیم. من فکر می کنم هر چی دل بستگیمون به دنیا کمتر باشه راحت تر می تونیم از خودمون بگذریم . موفق باشی.

سلام بهاره ی نازنینم ...

مرسی از نوشته ی قشنگت ...

چه خوشگل از خود گذشتن رو تعبیر کردی ...

واقعا برای از خود گذشتن باید تعلق مادی نداشت ...

بازم ممنون که میای و منو تنها نمی ذاری ...

تو هم موفق باشی ...

نگین دوشنبه 9 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:48 ب.ظ

سلام عزیزم خیلی قشنگ بودددددددددددد

سلام نگین جونم ...

وای ...

می دونی که وقتی اسمت رو تو نظرا دیدم چقدر ذوق کردم ...
دیگه گفتن نداره ...

خوشحالم که خوشت اومد ...

بازم بیا ...

فدای تو ...

احسان چهارشنبه 11 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.ehsan.mihanblog.com


به نام حضرت دوست . . .


دوست من . . . سلام . . .

به موضوع خیلی جالبی اشاره کردید . . .

و واقعا داستان زیبایی بود . ..

به نظر من فداکاری بیشتر از اینکه یک * عمل * باشد یک *دیدگاه * است . . .

و رسیدن به این دیدگاه براستی قلبی پاک و بی ریا می خواهد تا بتواند مفهوم دیگر خواهی را تبین و خودخواهی را نفی کند. . .
خیلی ممنونم که اینقدر ظریف به این مسائل می پردازید . . .

یا علی .. .

سلام ...

خواهش می کنم ...

ممنون از شما بابت این نوشته تون ...

نظر جالبی بود در مورد فداکاری ...

و چقدر دیگر خواهی مفهوم عمیقی داره که هنوز ما به اون نرسیدیم ...

بازهم تشکر ...

شاد باشید ...

یا حق ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد