آنه...

"به نام خداوند پاکی ها"

 

 

شکفتن و سبز شدن در انتظار توست !  

 


آنه !

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت

وقتی روشنی ِ چشمهایت

در پشت پرده های مه آلود اندوه

پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات

از تنهایی معصومانه ی دستهایت

آیا می دانی که در هجوم دردها و غمهایت

و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات

حقیقت زلالی دریاچه ی نقره ای نهفته بود.

آنه !

اکنون آمده ام تا دستهایت را

به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری

در آبی بیکران مهربانی ها را به پرواز درآیی.

و اینک آنه

شکفتن و سبز شدن در انتظار توست

در انتظار توست.

                             

نظرات 20 + ارسال نظر
آتنا پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ق.ظ

سلام دوستان خوبم...
سیستم نظرات فرق کرده...
یعنی دیگه تاییدی نیست...
هرچی بنویسید میاد روی صفحه...
البته فقط برای این پست...
چون من یه مدت نیستم...
پس فعلا...

هنگامه پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 01:49 ب.ظ

سلام آتنا جونم
اولا مرسی که بهم سر می زنی
دوما بهت خوش بگذره
سوما من این کارتون رو خیلی دوست دارم
چهارما از سلیقت خیلی خوشم اومد

سلام هنگامه جون...
اولا خواهش می کنم....وظیفه مه...
دوما ممنون...خوش گذشت...جای شما خالی...
سوما بله...این کارتون خیلی قشنگه...
چهارما...تو لطف داری...
ممنون که پیش من میای...
شاد باشی...

مینا پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ب.ظ

الهـــــــــــــی...آتنا!
می دونی؟همین الان رسیدم خونه! طبق معمول خسته و داغان نشان!
مطلبت رو هنوز نخوندم!
اما دیدم الان فرصت خوبیه کانکت شم و کامنت بارونم رو شروع کنم!!!!
یوهاهاهاها...
سر فرصت مناسب خدمت خواهیم رسید آتنای من!
شادزی...
امضا مینا!

مینای خوبم...
خیلی خوب می کنی که منو کامنت بارون می کنی...
ممنون...زودتر بیا...
شاد باشی...

مینا پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ب.ظ

وای آتنا !
من از قبل گفته بودم آنه رو خیلی دوست دارم!
واقعا خیلی ماهه!
دوست داشتنی! مهربون!پرحرف!حساس! و شیطون!
مرســــــــــــــی!
بازم میام!
شادزی...
امضا مینا!

بله مینا!!!
چه قشنگ خصوصیاتشو نوشتی...
معلومه که روش دقت داشتیا!!!....
بازم بیا...
با شادی...

احسان . . پنج‌شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ب.ظ http://ehsan.mihanblog.com

سلام علیکم خانم مهندس !!!!

آقا من از بچگی عاشق کارتون آنه شرلی بودم ....

یک کمی که بزرگتر شدم از فیلم آنه شرلی خوشم اومد ...

آهنگشم خیلی باحال بود اینجوری بود :

دین دیریندین دیریندیرین درین !!!!!

نمی شه آهنگشو بنویسم !!!!

بی خیال !

مرسی خانم مهندس ... خیلی به جا بود ...

راستی سفر بی خطر ....

یاعلی

علیک سلام آقای مهندس...
این کارتون خیلی تو دل ماها نشست...
از همون کوچیکی...
فیلمشم که دیگه هیچی...
آهنگشم که واقعا زیباست...

یه سوال آقای مهندس!
این آهنگه پلنگ صورتی نبود که شما نوشتین؟.......(شوخی کردم)

خواهش می کنم دوست من.....امیدوارم......

ممنون......

شاد باشید......

Nazanin جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:04 ب.ظ

Atenaye azizam; dooste ghadimi ; salam

Vaghean atena webloget mahshare, ham khoshgelo dokhtaroonas ham matalebesh kheily zibas.
Man har hafte be webloget sar mizanam, omidvaram har rooz webloget bishtar ronagh begire.

Kheily kheily delam barat tang shode
Arezooye behtarinaro barat daram.
Be pedar madaro Shivaye golam salam beresoon.

Ghorbanat , Nazanin xxx

سلام نازنین خوبم...
وای نازی......اگه بدونی با نوشتن کامنتت چقدر خوشحالم کردی...
داشتم از ذوق می مردم...
بدو بدو رفتم به همه گفتم...
مامان و بابا و شیوا هم سلام بهت رسوندن...
خیلی خوشحال شدم که به وبلاگ من میای و مطالب منو می خونی...
مرسی که به من لطف داری ...
منم خیلی دلم برات تنگ شده...
نازنین...
شاید باورت نشه...وقتی داشتم این مطلب آنه شرلی رو می ذاشتم فقط یاد تو بودم...
یاد دوران دبیرستان که تو بعد از ظهر ها می شستی آنه شرلی می دیدی......
خیلی دلم هواتو کرده بود...
چقدر خوشحال شدم که اینجا دیدمت...
بازم بیا...
حتما ...
منتظرم...
تو هم به مامان و بابا و محمدرضا سلام مارو برسون...
شاد باشی نازنینم...

عامر جمعه 12 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 06:59 ب.ظ

سلام
خوبی ؟
من زیاد کارتون آنه رو دوست نداشتم چون تو فاز من نبود ولی خداییش حرفهای قشنگی زده شد تو این سریال
من آهنگ خام این سریال رو دارم
اسمش careless whsper هست
ممنون
بای

سلام...
ممنون خوبم...
خوب هر کسی یه سلیقه ای داره...
سلیقه ی شما هم برای من محترم...
خودت که خوب می دونی...
آهنگشم که حرف نداره...
ممنون که اومدی...
شاد باشی...

مینا شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام به آتنای من!
میدونی؟
عموی من بدجوری عاشق آنه شرلی بود..آخه دختر نداشت...
من شده بودم دخترش! اما هیچ وقت نتونستم اندازه ی آنه براش حرف بزنم!و اون قدر تند تند...
نفسم می گرفت خب...
خیلی نازه آنه!
ما دوستش میداریم...
اما نه بیش از تو ای نازنین من!
شادزی...

سلام به مینای من!
چه عموی خوبی...
چه برادر زاده ی خوبی...
اشکال نداره...همه که نمی تونن تند تند حرف بزنن...

مرسی مینای خوبم...
شاد باشی...

مژگان شنبه 13 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:27 ب.ظ

سلام آتنا جون.چطوری؟دلم برات یه ذره شده.منم مثل بقیه آنه رو خیلی دوست داشتم.با اجازت عکسشو کپی می کنم.

سلام مژگان جونم...
خوبم...مرسی...
وای...منم خیلی دلم برات تنگ شده...
مژگان من هنوز برای زبان ماشین مدیونتم...
ممنون که این همه کمکم کردی...

این حرفا چیه...
اجازه چیه...وبلاگ مال خودته...
خیلی خوشحالم کردی که اومدی...
شاد باشی...

بهاره یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:29 ب.ظ

سلام اتنای بی نظیرم خیلی خوش سلیقه ای تازه خودت هم مثل آنه پر از احساسی. هر جا که هستی شاد و پیروز باشی.

سلام بهاره ی خوبم...
ممنون از لطفت...
مرسی از اینکه منو اینجوری میبینی...

بهاره جون ان شا ء الله همیشه خوش خبر باشی...
مرسی که میای...

شاد باشی...

مینا یکشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:25 ب.ظ

As the music dies...
Something in your eyes...
Calls to mind a silver screen...
و ادامه ی داستان...
خیلی دوست دارم این آهنگ رو! البته بعد از LoveStory!

سفر خوش بگذره... ما رو که نبردی بی معرفت!(چشمک!)
ولی قرارمون یادت نره ها!!!!یوهاهاها

شادزی...
امضا مینا!

اون آهنگ lovestory که برام نوشتی رو خیلی دوست دارم...
آهنگش که فوق العاده است ... ولی بهتر اینه که از دست تو گرفتم...

مرسی...
خوش گذشت...
جات حسابی خالی...
و...
قرارمون یادم نمی ره...(چشمک)

شاد باشی...

مینا سه‌شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:34 ق.ظ

یوهاهاهاهاها!
سلام!
همین شلکی اومدم اذیت کنم! به قول یه بنده خدایی اومدم مزاحم کامنتی شم!
خوشمان می آید...
یوهاهاهاهاها!
جای من کجاست راستی؟! زود خبرشو بهم بده که سرم حسابی شلوغه!
یوهاهاهاهاها!
خوش بگذره اسیدی...
شادزی...

سلام سلام سلام !
شما مزاحم نیستی...
برای اذیتم اومده باشی شیرینی...

مرسی...خوش گذشت...
تو هم بودی...
مگه نه؟...
شاد باشی...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ

سلام...
امروز یه روز به خصوصه...
من اومدم اینجا نمیخوام به این زودیا هم برم...
میدونم که نیستی و وقتی بیای میخونی این چرندیات رو...
کاشکی سیستم نظر دهیت رو عوض نکرده بودی...
بی خیال...
مهم نیست... غریبه بین مون نیست...
گفتم امروز خیلی به خصوصه...
آخه امروز دو سه تا دل با هم شکستن!
امروز روز خوبی نیست آتنا!
کاش میشد همین الان بهت زنگ بزنم...
شاید اون جوری میشد همه ی حرفا رو زد...
خب نمشیه...آخه سر ظهره خب...
امرو بدترین روزیه که منتظرش بودم تو این چند روزه...
و بالاخره رسید...اونم به بدترین شکلی که انتظارش میرفت...
خیلی حرف میزنما!
نه؟!
بی خیال پیچیده بازی...
بزنیم تو خط مهنبونی...

سلام...
اولا حرفات چرندیات نیست...
دوما شرمنده چون می خواستم برم سیستم رو اینجوری کردم...وگرنه...
البته که غریبه بینمون نیست...
وای خدا نکنه دلا بشکنه مینا...
می گذره مینا...می گذره...

خیلی هم حرف نمی زنی...
تو همیشه مهربونی...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ

ی که مهجوری عشاق روا می داری
عاشقان را ز بر خویش جدا می داری
تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب
به امیدی که درین ره به خدا میداری

سلام گلم!(نکته داشت!یوهاهاهاها)
این فال دیروز منه! از یه بنده خدایی یاد گرفتم که حافظ خوندن اون قدرا هم سخت نیست!
من جرات حافظ خوندن رو نداشتم! اما الان دارم!
خیلی خوش میگذره...

می بینم که هنوز جای منو تو ایوون خالی نکردی! حتما خودم باید پاشم بیام اونجا؟!
تو که بچه ی خوبی آتنا! منو دوست نداری؟!
خوش میگذره ها! یه کم دیگه فکر کن!
بعد به من جواب بده...
آگی؟!
یوهاهاهاهاها...

سلام مینا جونم...
آره سخت نیست...
خیلی خوبه که داری...
وای مینا اسم ایوون رو که میاری تا یه ساعت می خندم...
اصلا می خوای خودت پاشو بیا...اینجوری بهترم هست...
مرسی که میای...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ


راستی آتنا دیسکاشن خیلی جات خالی بود...
خیلی خوب بود...
خیلی چیزا یاد گرفتم...
از MIS و پیچیدگی های خاص خودش که مستر صدیقی خیلی خشگل توضیح دادن تا................
اوههههههههههههههه...خیلی پیچیدگی های دیگه...
کاشکی بودی...
ایشالا جلسه ی بعد...
تصمیم گرفتم دیگه یه شب قبل از روز دیسکاشن اعلام کنم تو خونه که دیسکاشن داریم...
آخه هر بار من میگم فلان روز میخوام برم دی ان مامان میگه بریم مشهد؟!
خب من دلم میسوزه خب!
میشه دیگه...
دلم برات تنگ شده اسیدی آتنای من!
تا نیای آپ نمی کنم!
منتظرم!
شادزی...

آخه!!!!......
خب خدارو شکر...
دوستان به جای ما...
ان شا ء الله...
کار خوبی می کنی...
دیگه اونوقت منم دلم شور نمی زنه ...
مرسی مینای خوبم...
شاد باشی...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:17 ب.ظ


بازم راستی...
آتنا جونم!این دل ما بدجوری دلتنگی میکنه برات... ببینم اونجا کافی نت نداره؟
خب بیا یه وب بده به ما!
من مشهد بودم هر روز کافی نت بودما! ملت همه شاکی شده بودن!
میگفتن تو تهران کافی نت نداشتین؟!
مسخره مون می کردن دیگه...
فکر کن! سیزدهم فروردین که قرار بود بریم در دامان طبیعت قبلش من بدو بدو رفتم کافی نت!
البته یواشکی...
بعد که دیده بودن من نیستم کلی خشمگین ناک شده بودن...
رفتم دیدم پشت در نشستن طفلیا! مثل این.... از سقف برو بالا...
بی خیال...

منم خیلی دلم برات تنگ شده...
کافی نت که معلومه داره... ولی من نمیرفتم...نمیشه خب...
تو هم هر جا دوست داری برو...
ممنون که مینویسی...
شاد باشی...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ

دیگه دارم زیادی حرف میزنم!
دارم وقت می کشم که غروب شه بهت بزنگم!
گزارش لحظه به لحظه رو داری؟!
خوش میگذره دیگه...
ببخشید به خاطر این چند روزی که کم پیدا بودم...
داشتم سعی می کردم مشکلی از مشکلات حل کنم!
حالا که می بینم نمیشه دارم برمی گردم به زندگی عادی خودم!
هستم پیشت از این به بعد تنفس...
شادبزی همیشه!
آفرین مهنبون...
امضا یادم رفت!
اون قبلیا رو خودت به جای من امضا کن!
امضا مینا!
یوهاهاهاهاها

نه...تو هیچ وقت زیادی حرف نمی زنی...
این جمله تو وقتی بهم زنگ زدی گفتی...
خوب کردی که زنگ زدی...
همون موقع که تو باغ ارم بودم...
چقدر خوشحال شدم که باهات صحبت کردم...

مینا...زندگی عادی بره جلو بهتره...چون مطمئنی هر چی باشه یکی اون بالا مواظبته...
پس عادی برو جلو...

مینا چهارشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 04:32 ب.ظ

راستی یه چی دیگه!
اون خوش میگذره رو الکی گفتم...
یعنی عادت کردم بگم...
یه چیزی تو مایه های تکیه کلام!
مثل مثلا پریسا!
یوهاهاهاهاها....
چه قدر جدیدا بهانه زیاد شده برای کامنت گذاشتن!
ایول اینجا دیگه خوش میگذره خدایی...
یوهاهاهاهاها
شادزی...
خوش بگذره...

تیکه کلام خوبیه...
هم به خودت و هم به بقیه انرژی مثبت میده...
مثلا مثل پریسا!
(آخه این کجاش انرژی مثبت میده؟)
می خندییییییییم........
شاد باشی....

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ

عبور باید کرد از این ظلمت کده ی خاموش...

عبور باید کرد از این منطق سرای بی قانونی...

عبور باید کرد از این تنها خانه ی تنهایی

اما نه تنهایی...!

نه تنهایی...!

نه تنهایی...!

از دفترچه ی یه بنده خدایی به سرقت بردم!
یوهاهاهاها
شادزی تنفس...!
امضا مینا!

خیلی قشنگ بود مینای من...
مرسی...
تو هم دیگه رفتی تو فاز شعر دیگه...
خیلی خوبه...
آفرین...
ادامه بده...
فعلا که از ما جلو افتادی...
برو که بیشتر پیشرفت کنی...
شاد باشی...

مینا جمعه 19 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:53 ب.ظ

شاعر میگه...:::

بیا بیا دلم برات تنگه...

آسمون چشات چه خوش رنگه...

..............
سانسور می کنیم!(اسلام اجازه نمیده بقیه شو بگم! تا همین جاشم کلی زیر میزی پیاده شدم!)یوهاهاهاها...

عجب شاعر بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!
اصلا ازشون خوشم نمیادا!
اه اه اه! اراذل اوباش...بیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!
اوج احساسات رو داشتی آتنای من!؟!
پیچیده بازی بسه!
زود بیا دیگه...

یه شاعر دیگه هست که میگه:::
بعد از جدایی ها....

آن بی وفایی ها...

فردا تو می آیی....

فردا تو می آیی...!

خدایی کیف میکنی سطر بندی رو؟!
انگار دارم شعر حافظ و سعدی و... اینا می نویسم!
دیگه میشه دیگه...
بابا بیا دیگه...

وقتی تو نیستی ...!
بی خیال... پیچیده ست...خصوصی به خودت میگم جیگرز!

شادزی...
امضا مینا!

سلام مینای خوبم...
بالاخره من اومدم...
خوشحالم که دوباره به جمع شما برگشتم...
پیش تو...

ممنون از کامنت های خوشگلت...
اگه تو نبودی من چی کار می کردم...

بازم مرسی...
شاد باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد