رنگ دلم.........

"به نام خداوند مهربان"

 

سلام دوستان نازنینم...........

این مطلبی که می خوام بنویسم مربوط می شه به نیایش قبل............

از بعضی ها شنیدم که می گفتند...........

"چرا زرد؟؟؟؟............

آخه این همه رنگ های قشنگ..........چرا رنگ زرد؟؟؟..........

تو با نوشتن رنگ زرد تو نوشته ات اونو خرابش کردی.............

آخه زردم شد رنگ؟؟؟.............

آخه تو اون نوشته اسم زردو که میاری واقعا مسخره اش می کنی...........

حالا یه رنگ دیگه می گفتی...........

برو اصلاحش کن............

فکر کردی می تونی خیلی قشنگ بنویسی؟؟؟...........واقعا چی فکر کردی؟؟؟.........

خیلی به خودت مطمئنی............

اصلا خوب نیستا............

اصلا انتقاد پذیر هستی که اینارو دارم بهت می گم؟؟؟...........

آدم وقتی نوشتتو می خونه به اون آخرش  که می رسه، که هی گفتی زرد زرد تنش یه جوری می شه..........

بدو برو اصلاحش کن که خودتو مسخره کردی...........

هی زرد زرد می کنه..............

این همه نوشته های قشنگ.............خب برو اونارو بذار.............

فقط این جوری ننویس............."

خب راست می گن............

چرا زرد؟؟؟.............

یعنی عیب داره من خدامو زرد ببینم؟؟؟............

یعنی عیب داره رنگ دلم رنگ خدا باشه؟؟؟...........

آره راست می گن............

زرد یه رنگ خاصیه.............

شاید به دل خیلی ها نشینه............

مخصوصا که تو نوشته ها به کارش ببریم.............

ولی الان اگه می نوشتم سبز اشکالی نداشت............

چون سبز خیلی قشنگه............تو نوشته ها هم می شه به کارش برد..........

ولی میدونین من چی فکر کردم؟؟؟...........

اگه دقت کنید همیشه تو نوشته ها ی قشنگ رنگ ها محدود بوده............

همیشه رنگ آبی آسمانی.............همیشه رنگ سبز درختان...............

همیشه رنگه..................

ولی هیچ کس از زرد نمی گه.............

شاید اگر از قدیم می یومدن می گفتن:

رنگ زرد آرامش بخش...........

اونوقت این رنگ هم با نوشته ی من می خوند..........یا اینکه قافیه شو به هم نمی زد............

ما فکر می کنیم همیشه چیز هایی رو باید ببینیم یا دوست داشته باشیم که برامون عادت شده..........

ما عادت کردیم که بگیم رنگ های آرامش دهنده سبز و آبی هستند............

و رنگ زرد رنگ تنفر...............

ولی خدا وکیلی از چند نفر شنیدین که رنگ زرد رنگ آرامش دهنده ایه؟؟؟.........

 

این منم.............آتنا..............که میگم.............رنگ زرد رنگ آرامش دل منه..............

همه ی نظر ها برام محترمه...............

مخصوصا خود اون شخص که عزیزترین منه..............

ولی من...............زردم...............زرد...............

ممنون از انتقاداتون................

الان اگه بهش بگم حتما می گه : عیب نداره ولی تو نوشته هات ننویس که قافیه هاشو بهم می زنی.........

خودم وقتی داشتم می نوشتم...........به این موضوع فکر کردم.............

که الان نوشتن رنگ زرد با این متن یه خورده جور در نمی یاد...........

ولی دلم راضی نمی شد چیزی رو بنویسم که قلبم صدا نمی زنه...........

برای همین...........

هر چی تو دلم داشتم نوشتم.............

من انتقاد پذیرم............برای همین رو حرفتون فکر کردم...........

ولی نتیجه ی من همان نوشته ام بود............

زرد بودن و نزد خدا بودن...............

 

دوستان خوب من............از شما هم راجع به این موضوع نظر می خوام.............

دوست دارم بعد از گفتن نظرتون رنگ زندگیتونم برام بنویسین.............

می دونم که همه ی شما خوش رنگید و خدای خودتون رو با رنگ دلتون می بینید.............

 

پس منتظرم...................

 

شاد باشید..............

 

 

 

نظرات 23 + ارسال نظر
دری یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ

خانومی برای ما که میشناسیمت واضح که زرد برای شما چه مفهومی داره............
پس با خیال راحت حرف های دلتو بنویس
همیشه که نمی شه یه رنگ این همه رنگ
مهم اینکه اگه رنگها رو بشناسی خدا رو همه رنگ میبینی اونوقته که خدا رو هم میشناسی
مشکل اینه که ما هنوز خدا رو اونجور که باید نشناختیم

ممنون دری جون...........
ولی اونا هم منو میشناسن.............
فقط می گن نوشته هاتو با زرد خراب نکن...........

حتما می نویسم ....حتما حرفای دلمو می نویسم............

نمی دونم چرا رنگ ها این قدر برام مهمه............
ولی ............

دری به قول خانم خوانساری:دخترم خودتو بشناس..........
یادش به خیر...........چقدر می خندیدیم...........
ولی همون حرفش اینجا صدق می کنه............

آره ما هنوز خدای خودمونو نشناختیم............
ولی همیشه در تلاشیم که بشناسیم..............
پس موفق می شیم...........

مرسی از اومدنت.........
شاد باشی...........

هنگامه یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

سلام آتنا جونم
وبت مبارک باشه عزیز
راستش چون تعداد بروبچ آی تی زیاده تو رو به اسم نمی شناختم.
در هر صورت
به نظر من هر انسانی دنیا رو یه رنگ می بینه.شایدم چند رنگ.
من تو وجود خدا همه ی رنگارو می بینم.
و فکر می کنم برای هر کسی یه رنگ خاصی رنگ آرامش دهنده ی اون شخصه.
راستی یادم رفت بگم اول می شویم.

سلام هنگامه جون...........
ممنون عزیزم............
اول بگم من از برو بچ آیتی نیستم .......کامپیوترم............
ولی فرقی نداره که.............مهم دوستی هامونه..........

آره راست می گی............خدا هم بی رنگه هم همه رنگ.........
آرامش دل ها خیلی چیزاست ولی حتما رنگ ها هم یه قسمت کوچیکشو پر کردند............

مرسی که به اینجا اومدی..........
خوشحالم کردی.........
ولی حیف............اول نشدی..............

بازم منتظرم............

شاد باشی..........

مینا یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:53 ب.ظ http://www.silveraster.blogsky.com

سلام تنفسم...سلام آتنای خوبم...
از آن جایی که یه سری مسائل پیچیده مارا پیشامد نموده است!!! فلذا فعلا از نظر دادن راجع به خود مطلب امتناع می ورزیم...باشد که در فرصتی مناسب با طیب خاطر مزاحم اوقات به غایت شریف و پیچیده تان گردیم!
باشد که مورد رحمت قرار گیرید...
شاد زی...
~امضا یونیکورن~

سلام عزیز دلم..........مینای دوست داشتنی من..........

اوه اوه............مینا...........به خدا منو بکشی نمی تونم مثل تو اینجوری حرف بزنم...........
خیلی با حال حرف می زنی..........
همین کارا رو می کنی بهت می گن پیچیده دیگه........

همه ی نوشتتو بخون...........از طرف من یه ان شاء الله آخرش بذار.......

شاد باشی.........

احسان ... یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:26 ب.ظ http://ITPU.Mihanblog.com

سلام ...

به چی شک دارید ... ؟ به اینکه آیا خدا واقعا زرد هست یا اینکه ...

دوست من ... شک نکن ... خدا همونی هست که شما که می بینیش ... حالا زرد یا ... که فکر می کنم زرد هم به نوبه ی خودش بسیا زیباست ...

خدای هر کس برای خودشه ... درست من و شما خداهامون یکیه ... اما لزومی نداره که اونطوری که من خدامو می بینم ... شما هم همونطوری ببینینش ....

دیدن دنیا از پنجره ی چشمان شما که خدا رو به همین سادگی و زیبایی می بیینید خوب ... هیجان خاصی داره ... و بی شک دیدنی تره ... اما برای من( نوعی ) حتما نباید قابل قبول باشه ....!!! چون اگه قابل قبول باشه .... پس خدای خودم چی .... ؟ شاید رنگ خدای من چیزی غیر از زرد باشه ... پس ... این انتقادها طبیعیه ...

ولی باز هم به نظر خودم ... « هر چه می خواهد دل تنگت بگو ... » خدا ... چه زرد ... چه سبز ... چه آبی و حتی چه قرمز .... خداست .... بزرگ و بی همتا ... و این لغات همه پلی برای رسیدن به اون هست ... باور کنین .... باور کنین ... باور کنین ...

همیشه بخندید ....
یا علی ...

سلام...........

یعنی این حرفای من شک کردنه؟؟؟..........نمی دونم..........
یعنی من به شک افتادم؟؟؟..........

شاید...........
ولی نه............من فقط..........فقط..........
یه حسی بهم دست داد.........از اینکه شاید با نوشتن رنگ زرد .......
دیگران اون جوری که باید منو ببینن نبینن..........

بله..........خدا همونی که من می بینم............
خدا همونی که ما می بینیم............

شاید همون رنگه...........رنگه..........

آقای مهندس...........مرسی از حرفای قشنگتون..........
خدای همه که نباید یکی باشه؟.......
ولی خب منم نخواستم که بگم خدای همه یه رنگ باشه.........
من فقط خدای خودمو گفتم..........
و مطمئنم رنگ دل ها با هم فرق داره..........
فقط میگن که با نوشته هات منافات نداره...........
آره.این انتقاد ها طبیعیه..........

حتما.............هر چی تو دلمه میگم..........
شک نکنید...........
باور می کنم...........باور می کنم............باور می کنم.........

شاد باشید.........

مینا یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:27 ب.ظ

آتنای من!سلام!
رنگ دلت رنگ خداست! اینو از حرفای قشنگت میشه فهمید!
چرا همیشه باید آدم تابع قوانین باشه؟چرا فقط باید طرفدار به سری محبوبه ها و دوست داشتنی ها باشه که همه میخوان شون؟
این جوری که فاز نمیده! محبوبه ی من باید یکتا باشه! یعنی تا نداشته باشه! یعنی خدا ازش فقط یکی زده باشه! بد خط تولیدش رو جمع کرده باشه که دست زیاد نشه!

حالا باز اینا چه ربطی داشت به متن عزیز دل من؟ میدونی که سیم رابط رو خدا واسه چی آفریده؟سپیده! نه آتنا!


بسیار بسیار لذت بردیم فراوان....
خوشمان آمد...بازم بنویس! دوستت دارم...(کلمه ی بعدی رو بعدا بهت میگم!ایشالا سه شنبه!)
~امضا یونیکورن~

مینا جونم! سلام!...........

همیشه سعیم بر اینه که رنگ دلم رنگ خدا باشه..........ای کاش شده باشه...........

آره مینا.........چرا ما باید هر کی هر چی دوست داره دوست داشته باشیم ؟؟؟............واقعا چرا؟؟..........چون دیگه نیان بگن.........که:
فکر کردی خیلی قشنگ می نویسی؟............

آره ها...........این جوری هم خوبه..که خدای هر کی برای خودش یه جور باشه............کاشکی اینو همه می فهمیدن...........


آره دیگه..........این قضیه ی سیم رابط یا همون سیم سیار برام روشن شده.............

ممنون از لطفت..........
منم ...........دوستت دارم.........
سه شنبه می بینمت............

شاد باشی...........

هنگامه یکشنبه 17 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:16 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

من خودم اینجا نظر دادم.
نظر منو کی خورده.زود پس بده.من نظرمو می خوام ):

عزیز دلم .نظرت اینجا پیش من بود..........
با مینا رفت و امد می کنیم اینجوری پیچیده می شیم دیگه...........
شرمنده.دیشب داشتم درس می خوندم نتونستم سر بزنم.........
الان دیدی؟؟؟.........
خیالت راحت شد؟؟؟.........
خب خدارو شکر...........

شاد باشی...........

الهه دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام به اتنای عزیزم
اول از همه ممنونم از این که آدرس وبتو بهم دادی
بعدم نمیدونم هر چی از تو ؛ متنت ؛ احساساتت و عقایدت تعریف کنم کم گفتم
تا اینجاش که عالییییییییییییییییییه
منتظر پاسخت هستم تا مطمئن یشم نظرم دیدی.

سلام.............
الهه............خودتی؟.............اصلا باورم نمی شه...........
الان دارم ذوق مرگ می شم...............
یعنی تو............همون الهه ی دوست داشتنی من تو دبیرستانی؟........
وااااااااااااای...........
خیلی خوشحالم کردی که اومدی.............

تو خوب از من؛ متنم؛ احساساتم؛ وعقایدم خبر داری...........
مرسی از تعریفت............لطف داری........

خیلی خوشحالم کردی که اومدی...........

شاد باشی..........

احسان ... دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:51 ق.ظ http://ITPU.Mihanblog.com

سلام ...
دوست من ... منظور من این نبود که شما شک کردی یا نه ... یا اینکه این حرفاتون شک کردنه .... من هدفم بیان مطلب دیگری بود ... و بدونین که فقط باید خدا شما رو ببینه ... اگر من شما رو توی حرفاتون و نوشته هاتون پیدا نکردم ... غمی نیست .... غم اونکه خدا هم توی حرفای شما نتونه شما رو پیدا کنه .... که خدا اونقدر بزرگ داناست که شما لب تر کنی و بخوای حرف بزنی ... تا اتنهاشو می خونه .... خب خدا ... خداست ...
من هم می دونم که شما نخواستین بگین که الا و بلا باید خدای شما خدای همه باشه ... ! شما حرفای دلتون رو زدید ... تازه ... اگه قرار بود همه گی بطور کامل حرفاتونو بفهمیم .... اونوقت ... شما که غمی نداشتین ... پس کی تو این دنیا اذیت می شد ...!!!! ( شوخی کردم ) اگه همه حرفاتونو می فهمیدند ... اونموقع شما نمی تونستین با خدا حرف بزنین ... یعنی حرفی نداشتین که با خدا بزنین ... پس ... می بینید که نوشته ی شما هیچ ایرادی بهش وارد نیست .... (البته این نظر من هستش ...)
و بدونین که شک نمی کنم ....
و باور می کنم .... باور می کنم ... و باور می کنم ...

روزهاتون رنگی ...
یادتون نمی ره که بخندید .... هان ....!!!!
یا علی ....

سلام..........
ای بابا..........من که چیزی نگفتم..........شما به دل نگیر...........

بله جناب مهندس..........خدا...خداست.........اونم از نوع فوق بزرگش...........

به قول مینا.........آره خب!!!..........من حرف دلمو زدم...........
راست میگین...........همه که نباید حرف آدمو بفهمن..........

شما هم که دیگه واقعا به من لطف دارید............

ممنون که شک نمی کنید..........و اینکه.........باو رمی کنم که باور می کنید..........

در ضمن..........یادم نمیره.........می خندم...........

شما هم..........شاد باشید.........

هنگامه دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ق.ظ http://number1toit.blogfa.com

بابا منظورم این بود که چون بچه های آی تی ماشاالله زیادن دیگه فرصت نمی مونه واسه شناختن بچه های کامپیوتر.مگه چنتایی که اونارم از قبل می شناختم.حالا گرفتی قضیه رو؟

سلام هنگامه جونم...........
شما ها چرا این قدر از حرفای من برداشت های دیگه دارید.........
من فقط محض اطلاع و آشنایی گفتم..........
منظوری نداشتم...........

آره گرفتم عزیزم که قضیه چیه...........(چشمک)

شاد باشی..........

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.silveraster.blogsky.com

می بینی آتنا جان!حالا می فهمی من چی میگم! هر چی میگم یه چیز دیگه می گیرن! تازه شاکی هم میشن!
ای خدا آخه من چی کار کنم!
بی خیالش!
آتنا بازم بگم تا خیالم راحت! خیلی خیلی قشنگ می نویسی! آدم ذوق می کنه! یاد بگیرین دوستان! به جای اینکه هی برین سایت جوک مسخره بازی یه کم بیاین اینجا انرژی مضاعف دریافت بدارید!(نقطه سر خط!)

آتنا جونم....فنچ که بودم فکر می کردم رنگ من صورتیه! اتاقم صورتی بود...حالا یه کم فنچ نیستم البته فقط یه کم!!! فکر می کنم رنگ من آبیه! آبــــــــــــــــــــــــــــــی! آخه فهمیدم خدا آبی رو خیلی دوست داره! ما هم خوشمان آمد...
رنگ ظاهری زندگیم آبیه! اما باطنش اگه آبی بود الان خیلی آروم تر از این بودم! داییم میگه رنگ من قرمزه! چون آروم نمی گیرم هیچ وقت! نظرش برام مهمه! اما خب دوست داشتم آروم باشم!!! حتما این جوری طلاح بوده خب!آره خب!!!میشه دیگه...
هر چه او خواهد...باز آید...

شاد زی تنفس من..شاد زی آتنای مهربونم!
~امضا یونیکورن~

آره مینا جون...........
اینا چی میگن؟؟؟...........(شوخی کردما به خدا)..........

ممنون مینای گلم.........
چه خوبه اگه از اینجا انرژی مثبت بگیرین..........
خدا کنه............
حالا مینا..یه جوری میگی...اگه من بخوام پست بعدیمو جک بذارم چی.......

مینا..........آبی خیلی قشنگه..........خیلی هم بهت میاد.........
حرف داییت هم محترم ولی تو همونی که حس می کنی هستی......

آروم نبودنت ظاهریه.........کاش دلامون آروم باشه...........
که تو هستی............نه؟؟؟...........

مرسی که میای...........
شاد باشی..........

مهرناز دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 ق.ظ

سلام دوست گلم
خوشحالم که موفق به ساختن وبلاگت شدی
امیدوارم در تمام مراحل زندگی به درجات عالی نائل بشی
قربانت مهرناز

سلام نازنینم...........
مرسی...........
تو هم همین طور...........
حالا که داری نظر میدی.یه زحمتی هم بکش به پستامم نظر بده.......
خوشحال می شم.........

شاد باشی...........

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ

دوباره سلام!
این یه کانکشن دیگه ستا!
پس یه کامنت دیگه می طلبه! تازه اگه یکی دیگه هم نبود...نظر میدادم تا بعضیا از حسودی بترکن!(یوهاهاهاها)
خوبی جیگرززززززززز؟
اومدم فقط بگم به نظرت چه طوره من Home page ام رو بذارم بلاگ شما؟! خیلی خوبه ها نه؟تا اکسپلورر رو باز می کنی بدو بدو خودشو پرت کنه تو وبلاگ شما! خوش میگذره ها نه؟!
خیلی اینجا بهم خوش میگذره آتنا جونم!
خیلی راحت هر چی دوستم میاد میگم! خیلی صفا داره ها! بدتر از جاده ست!تازه توهمش هم بیشتره!
ای بابا!
!پس چرا خب فردا نمیشه خب؟؟!!!
آتنا جونم چند بار بخوابیم بیدار شیم صبح شه فردا میشه؟؟؟!!!
)این سوال همیشه در دوران فنچی از طرف من پرسیده میشد!!!و همیشه غش و ضعف کردن دایی محمد گلم رو به همراه داشت!یادش به خیر!)
شاد زی تنفس جونم!!!
~امضا یونیـــــــــــــکورن~

اصلا ۱۰۰۰ باره سلام..........تو هر چی دوست داری سلام کن......
خوب کردی اومدی نظر دادی تا بعضیا از حسودی بترکن!!!!..........
(تو رو خدا به خودتون نگیرینا.)

آره ها چرا این به ذهن خود من نرسید..........
منم باید با وبلاگ تو همین کارو بکنم...........

ایشاالله که بهت خوش بگذره...........
هر چی دوست داری بگو...........راحت باش عزیزم..........

آره ها!!چرا فردا نمی شه؟؟؟........
می دونی چرا؟؟؟خدا میگه آتنا بشین تو این یه بعد از ظهری درستو بخون....

تو هم فنچ بودی خیلی با مزه بودیا........
خب داییت حق داشت غش و ضعف کنه...........

ممنون از حضورت..........
شاد باشی.........

عامر ؛ دکتر رینو ؛ دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:20 ب.ظ http://ندارم الآن

سلام
این قسمت هم مثل قبلی عالی بود
تو این قسمت با شعرش بیشتر حال کردم
مخصوصاً ×ولی من...............زردم...............زرد...............×
ممنون از محبتت
خدانگهدار

سلام..........
ممنون..........
خوشحالم کردی که اومدی........
شاد باشی..........

احسان ... دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:06 ب.ظ http://ITPU.Mihanblog.com




« برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را ...



تو و زهد و پارسایی من عاشقی و مستی ... »

شب همره نسیم و ستاره
با کاروان یاس و کبوتر
تا کوچه باغ های سپیده
آهسته می رود.......

من نیز پای به پای سه تار گسسته ام.
(فریدون مشیری)

خوشتون اومد مهندس؟؟؟

شاد باشید.........

هنگامه دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 02:29 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

دوباره سلام
حرفام همیشه تو مایه های شوخیه.به جون مینا راست می گم.
می خوای از مینا بپرس.
آخر من نفهمیدم این مینا تو هر وبی میره میگه من اینجا خیلی راحتم.
مینا جان تکلیف ما رو یه سره کن.
در ضمن وبمان آپیده شده.
اگه خواستید قدم رنجه کنید تشریف بیارید.
راستی دقت کردی!
روز به روز تعداد خانمهای وبلاگ نویس اضافه میشه.(خدا بیشترشون کنه)
نه که با ذوق ترن از اون لحاظ.(شوخی کردم به کسی بر نخوره)

سلام هنگامه جون.........
می دونم دختر خوب..........
پرسیدن نداره...خودت حی و حاضر.........
مینا هم هر جور راحته............
خب شاید الان اینجا راحته..دفعه ی بعد یه جا دیگه............
(مینا میدونم که به دل نمی گیری)
به وبتان سر مسزنیم...........
آره دیگه............حالا یواش یواش که بگذره بیشتر هم می شن........

ممنون از اومدنت.........
شاد باشی...........

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ب.ظ

سلام مهربونم!
فقط اومدم بگم که من بازم اومدما! گفتم دیگه!
خوب من منتظر پست بعدیم!
تا اینجاش که کولاک کردی اسیدی!
منتظر کولاک باشیم یا بهمن؟(وای نه از سقف برو بالا! بهمن کیه؟!من بچه ی خوبیم!)
یوهاهاهاها
شاد زی...
~امضا یونیکورن~

سلام مینای دوست داشتنی من..........
خوش اومدی گلم...........شما هر چند بار می خوای بیا.........
پست بعدی هم در راه است..........
بذار ۴ شنبه امتحانمو بدم...........
خب منتظره...........منتظره............ولش مینا .......الان یه چیز دیگه برداشت میشه.........(چشمک)

شاد باشی ...............

مینا دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 06:44 ب.ظ

هنگامه جان سلام!
من فقط سه تا وب رو گفتم! نه بیشتر!
یکی دوستانه بود یکی هم وب شما یکی هم وب آتنای گلم!
همه ی اینا دلیل داره! مطمئنم که آتنای گلم دلیلش رو خوب میدونه!مگه نه آتنا خانوم؟آدما خودشون نوع روابط و دلبستگی هاشونو با دیگران تعیین می کنن.مطمئنم که اینم قبول داری!
آخ جون.!!!مونده بودم دیگه به چه بهونه ای کامنت بذارم! دستت درد نکنه هنگامه جان که تاپیک دادی! مرسی فراوان!
آقا جان من دوست دارم خوش بگذرونم اینجا یا تو وب هنگامه اینا یا تو وب خانوم دوستانه! کسی حرفی داره؟مشکلی هست؟
اگه هم هست خب حلش کنین خودتون چون به من مربوط نمیشه!
سیم سیار هم اگه خواستین هست!
شاد زی...
~امضا یونیکورن~

خب الان من باید به جای هنگامه سلام کنم؟؟؟.........
باشه...........سلام..........
از طرف خودم هم سلام...........

بله مینا خانم.دلیلشو خوب می دونم.............و قبولت دارم.......

مرسی هنگامه جون از تاپیکت..دل منم شاد کردی........

نه مینا جون شما عادی باش.کسی حرفی نزد که..........
شما هر جا دوست داری خوش بگذرون.........

شاد باشی..........

ونوس دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 07:34 ب.ظ

سلاااااااااااااااااااااااااااام به اتنای خوبم...
امیدوارم خوب و خوش باشی...
اول یه تبریک خیلی بزرگ بخاطر تاسیس وبلاگت.
قشنگه...
نه...خیلی قشنگه...
نه...خیلی خیلی قشنگه...
ببخشید که دیر اومدم...خیلی دوست داشتم به اولین پستت میرسیدم.
دوم هم یه تبریک خیلی بزرگتر بخاطر اینکه رنگ خدات تکه و خدا برات انقدر روشنو شفافه...
من خودم رنگ ابی رو خیلی دوست دارم...خیلی خیلی...
اما دلم میخواد خدا برام یه رنگ متمایز باشه...اصلا دلم میخواد یه رنگی باشه که هنوز تو دنیا نیومده و از رنگهای زمینی نباشه...
شاید توقع زیادی دارم.چون خودمو دلم هنوز مال همین زمینیم و نتونستم انقدر اوج بگیرم که دلمو از این زمین دور کنم...
مرسی ... بخاطر اینکه یه جایی برام پیدا شد که حس میکنم راحت تر میتونم حرفمو بزنم.

سلا به زهره ی عزیزم..............
خیلی خوشحالم کردی که اومدی...........
مرسی از لطف فراوانت..........

ممنون از نظرات قشنگت............
اون متمایز بودن خدای تو هم خیلی قشنگه.............
من فهمیدم رنگ دلت که تو زمین هنوز نیومده چیه؟
رنگ دل تو...رنگ اعماق آسمونه...........
ولی اگه هنوز بهش راه داری غصه نخور که نزدیکش شدی.........

خواهش میکنم ونوس خانم..........
خدا کنه که شما اینجا احساس راحتی کنین..........

بازم ممنون که سر زدی به من..........
منتظرم..........
شاد باشی..........

هنگامه دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 09:49 ب.ظ http://number1toit.blogfa.com

سلام
می گم مینا می خای یه بهانه ی دیگه بدم دسطط طا کامنط بزاری؟
بالا رو ببین پر غلط املاییه...........
برو حالشو ببر!!!

سلام.........
شا حالا هی بیا برا مینای ما تاپیک تعیین کن.........
مرسی..
شاد باشی.........

ژولیت سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 01:22 ق.ظ

سلام...
وای آتنا چه وبلاگ قشنگی داری! چرا به من نگفتی داری وب میزنی؟! آخه! چه خشگله!
خوشمان آمد فراوان...
الان اگه چشمام درست دید بزنه ساعت باید ۲:۱۵ باشه...
خب دیگه چیزی نمونده که وصال حاصل بشه! اما آتنا بازم بیخوابی زده به سرم! مثل شب امتحان گسسته! اصلا انگار تازه از خواب بیدار شده بودم..با اینکه کلی خسته بودم چشم رو هم نذاشتم...این بود که دیشب هم زمان با مرغ های توی ده به خواب رفتم!
حالا همه ی اینا چه ربطی داشت به قضیه....سیم سیار !!!
فقط برای همین ساخته شده!!!خدا از ما نگیرد این وسیله ی
توپ را!!!
با این اسم اومدم که تکراری نشم! اثری داشت حالا؟ یا نه؟ همون مینای خبیث اذیت کن سر کار بذار پیچیده ای که بودم هستم؟؟؟
ای بابا...خدایا ما را یاری بنما تا بچه ی خوبی باشیم!آمین!
شاد زی...
امضا ژولیت

سلام..........
مرسی عزیزم..........
آخه..........من بمیرم برات که خواب نداری.........
از من یاد بگیر..........

خدا از ما سیم سیار را نگیرد!!!!!!!............الهی آمین...........

تو با هر اسمی که بیای عزیزی..........فرقی نداره..........
اذیت کنم نیستی..ولی پیچیده هستی...........

شاد باشی.........

مینا سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ب.ظ

آتنا می بینی چه قدر اینا منو اذیت می کنن! یه چی بهشون بگو دیگه...من که زورم بهشون نمیرسه!
هنگامه مگه دستم بهت نرسه یه غلط املایی ای نشونت بدم ذوق کنی از آبنبات چوبی!
چه ربطی داشت به قضیه؟ اینجا بدون کمک گرفتن از سیم سیار خودم قضیه رو تویح میدم..من اصولا بلد نیستم تهدید کنم...الان تهدید کردم اگه ببینمت یه آبنبات چوبی میدم دستت! یعنی این الان تنبیه بود!!!
خیلی تنبیه بدی بود نه سوین؟؟؟
شاد زی...

جانم مینا ...........
هنگامه!!!!.............اذیت نکن خب..........
خب گناه داره خب...........
بخند مینا جونم..........ولشون کن...........

مژگان پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام آتنا جون شرمنده دیر اومدم(دلیلشم که گفتم)خوب بریم سر اصل مطلب...والا به نظر من که متنت خیلی عالی بود...متن خودته دوست داری هر رنگی رو که....دوست داری بنویسی...حالا چه گیری دادن به این رنگه...!متن غش ساثشق چیزیه که از دل آدم بر میاد....توش هرچیم می تونه....باشه...(تریبون آزاد...)فقط اگه به دل خیلی های دیگه ام بشینه هنر کرده....

سلام مژگان خوبم..........
خواهش می کنم...........آره ..........متن خودمه........ولی خب وقتی عمومیش می کنی به دل دیگران هم باید بشینه دیگه........
این تریبون آزادت منو کشته..........
آره دیگه..........
مرسی که اومدی.........خودت می دونی که چقدر خوشحالم می کنی........
پس بازم منتظرم........
شاد باشی.........

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:07 ق.ظ

یادم رفت رنگ زندگیه من چیه.رنگ زندگیه من تمام رنگهای رنگین کمونه+مشکی......گاهی صورتی(رنگ دوست داشتنیم)گاهی آبی...گاهی سیاه..گاهی زرد...........دوست دارم آتنا جونم..

رنگ زندگیت خیلی قشنگه.........
چه دل رنگینی داری...........خیلی خوبه.........همیشه مثل رنگین کمون نگهش دار............
منم خیلی دوستت دارم مژگان جونم.........
شاد باشی.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد