نامه ای تقدیم به تو ...

          "به نام خالق زیبای هستی"

 

 

خواستم همین جوری برات بنویسم ...

ولی گفتم شاید نامه مدلش قشنگ تر باشه ...

نامه ای عمومی ولی مخصوص تو ...

 

پس این نامه تقدیم به تو ...

 

*******                 

                                       "یا ودود"

 

 

سلام مینای خوب من ...

 

خودت خوب می دونی که برای چی دارم برات می نویسم ...

 

نمی دونم باید از کجا شروع کنم ...

 

از چی بنویسم ...

 

از چه لحظه ای ...

 

یا چه مکانی ...

 

از هر چی بخوام بنویسم مملو از حس قشنگ دوستی می شم ...

 

دوستی ای که بی مقدمه و خیلی معمولی به یه دوستی ناب تبدیل شد ...

 

دوستی ای که دو مسافر رو به قول خودت سوار تکشاخ کرد و به اوج آسمان ها برد ...

 

 

دوستی ای در اعماق اون ... جای بهترین نواها نهفته است ...

 

خوب می فهمی منظورم چیه... آل یاسین ...

 

دوستی ای که لحظه به لحظه ی اون از صدای دل نشین نوک قلم بر روی کاغذ پر شده ...

 

دوستی ای که با قدم زدن و رسیدن به اون بالا خوش رنگ تر شده ...

 

دوستی ای که با آهنگ صدامون به یک لحن و آهنگ تبدیل شد ...

 

چه دوستی خاصی ...

 

 

حالا هم تولد ته ...

 

و همه چی بیش از پیش برامون شیرین تر می شه ...

 

باز هم روز تولد و اون حرف همیشگی من ...

 

روز تولد و روز رسیدن به سحابی ها  ...

 

سحابی هایی که اسمشون رو که می برم یاد تو می افتم ...

 

وروز ۱۱/۸/۸۶... روز تو و روز نزدیک تر شدن تو به سحابی های دوست داشتنی خودته ...

 

مینای گلم ...

 

تولدت مبارک ...

 

امیدوارم همیشه شاد و سلامت ببینمت ...

 

همیشه ی همیشه ...

 

مواظب خودت باش ...

 

دوست تو ... آتنا ...

 

...

 

*******                                                                                       

 

باز هم برای تو ...

     " به نام خداوند شیرین ترین ها "

 

 

تو خونه تنهای تنها بودم ...

داشتم فکر می کردم ...

یهو یادم افتاد که ساعت 12 شده و اذان هم گفته اند ...

بدو بدو رفتم وضو گرفتم و نماز ظهرمو شروع کردم ...

...

...

...

" الله اکبر ... الله اکبر ... الله اکبر ... "

4 رکعتم تموم شد ...

بدون توجه به اینکه الان در مقابل کی نشستم  ، تمام فکرم رفت به سوی تو ...

به این فکر می کردم که خیلی وقته ننوشتم ...

ولی همش دلم می گه برو و براش بنویس ...

یعنی این دفعه اصلا نمیشه ننویسم ...

این دفعه هم برای تو می نویسم ...

برای تو که شیرین ترینی ...

 

امروز چهارشنبه است ... 2/8/86

 و تنها دو روز مونده به روز تو ...

روز تو یعنی همون روز ورود تو به این دنیا ...

 

شیوای خوب من ...

جمعه تولدته ... 4/8/86... و باز هم  من هستم و تو ... با یه دنیا خاطرات دوست داشتنی از 17 سال زندگی با هم ...

 

باز هم  تو و باز هم روز تولد تو ...

یاد چشمات می افتم ... زمانی که هر سال در این روز از خواب بلند می شی ...

چشمات می خندند شیوا ...

من عاشق تو و اون چشمای قشنگت هستم ...

همیشه آرزو می کنم مثل حالا بهترین و شیرین ترین باشی ...

 

" تولدت مبارک "

 

یهو نگاهم به سجاده می افته ... و من مثل همیشه شرمنده ی اون خدای بزرگ می شم ...

ولی یه لبخندی می زنم و بهش می گم ...

" خدای بزرگ من ... ازت ممنونم به خاطر وجود شیوا در کنارم ..."

و لبخند خدارو می بینم و بلند می شم و شروع می کنم ...

" چهار رکعت نماز عصر می خوانم ...بر من واجب ...  قربه الی الله ... "

...

...

...

 

درد عشق ...

                        " به نام حق "

 

تا درد عشق دیدم ...

 

 اینجا کسی است پنهان ، دامان من گرفته

خود را سپس کشیده ، پیشان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، چون جان و خوشتر از جان

باغی به من نموده ، ایوان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، همچون خیال در دل

اما فروغ رویش ، ارکان من گرفته

اینجا کسی است پنهان ، مانند قند در نی

شیرین شکر فروشی ، دکان من گرفته

جادو و چشم بندی ، چشم کسش نبیند

سوداگری است موزون ، میزان من گرفته

در چشم من نباید ، خوبان جمله عالم

بنگر خیال خویش ، مژگان من گرفته

من خسته گرد عالم ، درمان ز کس ندیدم

تا درد عشق دیدم ، درمان من گرفته

بشکن طلسم صورت ، بگشای چشم سیرت

تا شرق و غرب بینی ، سلطان من گرفته

ساقی غیب بینی ، سلطان من گرفته

پیمانه جام کرده ، پیمان من گرفته

یاران دل شکسته ، بر صدر دل نشسته

مستان و می پرستان ، میدان من گرفته

تبریز شمس دین را ، بر چراغ جان بینی

اشراق نور رویش ، کیهان من گرفته

 

 

مولانا