مناجات . . .

             "به نام خداوند بزرگ"

 

 

الهی ... دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به

 

 بهشت رهنمون کند.

 

الهی ... نفسی ده که حلقه ی بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر

 

حکمت تو نوش کند.

 

الهی ... دانایی ده که در راه نیفتم و بینایی ده که در چاه نیفتم .

 

الهی ... در سر آب دارم ، در دل آتش ، در باطن ناز دارم ، در دریایی

 

نشستم که آن را کران نیست ، به جان من دردیست که آن را درمان نیست

 

، دیده ی من بر چیزی آید که وصف آن به زبان نیست .

 

الهی ... ای کریمی که بخشنده ی عطایی و ای حکیمی که پوشنده ی

 

خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که

 

 راهنمایی و ای قادری که خدایی را سزایی ، به ذات لایزال خود و به

 

صفات با کمال خود و به عزت و جلال خود و به عظمت جمال خود ،

 

که جان مارا صفای خود ده ، دل مارا هوای خود ده ، چشم ما را ضیای

 

 خود ده و مارا آن ده که آن به .

الهی ...

" به نام خداوند مهربان "

 

 

الهی ...

 

چه بی مضایغه می بخشی ...

 

و من چه حسابگرانه به تسبیح تو مشغولم ...

 

.

.

.

 

تنها آهی از من ...

 

و ...

 

نگاهی از تو ...

 

کفایت می کند ...

 

سلام به شما ... همراه های همیشگی ...

            " به نام حضرت دوست "

 

 

 

صبحدم ، هنگامی که چشمامو باز می کنم ، در مقابلم قاب عکسی رو می

 

بینم که هر سه ی ما توی اون خودنمایی می کنیم ...

 

توی اون عکس ، زیاد به خودم توجهی ندارم ... به شما نگاه می کنم که

 

باچشماتون به دل من آرامش می دید ...

 

یه لبخندی می زنم و به داشتن نگین ِ قلبم و مروارید ِ وجودم می بالم ...

 

همیشه ، یاد شما ، تسلی خاطر من بوده و هست ...

 

دیروز وقتی با دُرِ وجودم هم کلام شدم ... انگار دنیا رو با تمام مروارید

 

هاش به من هدیه داده بودند ...

 

هر لحظه ... آرزوی برگشت زمانی رو می کردم که هر روز با هم ... در

 

 کنار هم قدم می زدیم و نگاه در نگاه هم ، با دلهای هم بازی می کردیم ...

 

چه بازی ِ شیرینی ... !

 

بازی ِ عشق ... بازی ِ دوست داشتن ...

 

دیروز ... شاید یکی از بهترین روزهای زندگی ِ من بود ... وقتی ،

 

 پیروزی تورو تماشا میکردم ... وقتی ، با حرفهای زلال ِ خودت به من

 

 آرامش می دادی و با تمام وجودت برای من آرزو می کردی ...

 

همیشه به داشتن دُری مثل تو و همدمی مرواریدی چون تو ... افتخار می کنم ...

 

یادمه تقریباً یه هفته پیش بود ... که با یادت اشک تو چشمام جمع شد

 

وچکید ...

 

خب هر کسی هم جای من بود ... با این نگین ِ زیبای قلبش ... امکان

 

 نداشت که از دوریش و از یادش اشکهاش سرازیر نشه ...

 

من ... برای تو ... نگین ِ قلبم ... گریه کردم ...

 

برای تو که ... هیچ گاه و هیچ گاه تنهام نذاشتی ...

 

تمام لحظه های زندگیم پر از تو ِ ...

 

فکر نمی کنم بتونم زمانی رو به خاطر بیارم که حضورت دَرِش کمرنگ

 

باشه ...

 

دلم می خواد صدای مملو از انرژی تورو الان بشنوم ...

 

تا با صدات ... با هم ... به اوج برسیم ... مثل همیشه ...

 

تا این دل من ... که دیروز از این همه حس ِ دلنشین ِ  مرواریدی سیراب شد ...

 

امروز هم ... از نگینش بگه و آرام تر از همیشه ... به قاب عکس سبز خودش

 

 خیره بشه و باز هم طبق عادت معمولش ... به داشتن این دُر و این نگین بباله ...

 

برای بودن وجود نازنینتون دعا می کنم ...

 

و آرزو می کنم که همیشه لبخندتون رو ببینم ...

 

دوستدارتون ... ***آتنا***