دلتنگی ...

* به نام او* 

 

 

سلام ... 

دلم برای اینجا خیلی تنگ شده ... 

دلم برای نوشتن ... 

و بیشتر و بیشتر ..

 دلم برای قدم زدن در زیر آسمان آبی گنبد سبزمرقد پیامبرت ... 

 

 

 

و ... 

 

دلم می لرزد از دلتنگی خانه ی تو ... 

دلم فقط تو را می خواهد ...   

 

زندگی ...

       " به نام پروردگار مهربان "

 

 

شب آرامی بود ، می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،

زندگی یعنی چه !؟

مادرم سینی چایی در دست ، گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من ،

خواهرم ، تکه نانی آورد ، آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،

پدرم دفتر شعری آورد ، تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،

و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین ،

با خودم می گفتم :

زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست ،

زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست ،

رود دنیا ، جاری ست ،

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است ،

وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم ،

دست ما در کف این رود ، به دنبال چه می گردد !؟

هیچ !!!

زندگی ، وزن نگاهی ست که در خاطره ها می ماند ،

شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،

شعله ی گرمی امید،  تو را ، خواهد کشت ،

زندگی ، درک همین اکنون است ،

زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد ،

تو نه در دیروزی ، و نه در فردایی ،

ظرف امروز پر از بودن توست ،

شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی ،

آخرین فرصت همراهی با ، امید است ،

زندگی یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند ،

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ ،

زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود ،

زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر ،

زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ ،

زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق ،

زندگی ، فهم نفهمیدن هاست ،

زندگی ، پنجره ی باز به دنیای وجود ،

تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،

آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست ،

فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،

در نبیندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم ،

پرده از ساحت دل ، برگیریم ،

رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم ،

زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است ،

وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست ،

زندگی شاید ، شعر پدرم بود که خواند ،

چای مادر ، که مرا گرم نمود ،

نان خواهر ، که به ماهی ها داد ،

زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم ،

زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت ،

زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست ،

لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست ،

من دلم می خواهد ، قدر این خاطره را دریابم .

 

 

                                                                               کیوان شاهبداغی

فریاد سکوت ...

          "به نام حق"

 

 

 

ای کاش از تار نفس پرندگان عاشق در کالبد ما دمیده می شد تا به رهایی

 

 و عروج برسیم.ای کاش می توانستیم تمام ذرات خاک را لمس کنیم و به

 

 تمام موجودات بفهمانیم که زندگی با یاد او چه زیباست و لحظات شب را

 

تا صبح برای او زنده کردن چه پر معناست . گاهی وقت ها سکوت

 

 رساتر از فریاد است و آن سکوت ، خداست که در نزدیکی ماست و ما

 

آن را احساس می کنیم .شاید سکوت ، نهایت صداست نهایت عشق و

 

 نهایت بودن و به همین دلیل این چنین خاموش است چون می دانیم که

 

عشق با هر چیزی در آمیزد ذات او را عوض می کند . عشق الهی تا ابد

 

در ریشه و ذات ما همانند فریاد است و تا ابد در وجود ما می جوشد و

 

بعد از فنا شدن جسممان به زندگی در روحمان ادامه می دهد . 

 

 

خداوند در قرآن کریم می فرماید:



 

یا ایها الذین آمنوا هل ادلکم علی تجارة تنجیکم من عذاب الیم. تومنون

 

بالله و رسوله و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم ذلکم خیر

 

 لکم ان کنتم تعلمون. بغفر لکم ذنوبکم و یدخلکم جنات تجری من تحتها

 

الانهار و مساکن طیبة فی جنات عدن ذلک الفوز العظیم. و اخری

 

تحبونها نصر من الله و فتح قریب و بشر المومنین

 

(سوره صف، آیات 10-13)



 

"ای کسانی که ایمان آورده اید آیا شما را بر تجارتی راه نمایم که شما را

 

از عذابی دردناک می رهاند؟ به خدا و رسولش ایمان آورید و در راه خدا

 

با مال و جانتان جهاد کنید. این برای شما بهتر است اگر می دانستید. تا

 

گناهان را بر شما ببخشاید و شما را به باغ هایی که از پای درختانش

 

 نهرها جاری است و به سراهای دل پسند در بهشت های جاویدان درآورد

 

 که این همان کامیابی بزرگ است. و نعمت دیگری که دوستش دارید،

 

نصرتی از جانب خدا و فتحی نزدیک است و مومنان را بشارت بده.''